دستای تو به گوش من، ترانه شلیک میکنن
عادت کردهایم وقتی اسمی مطرح شد و چند اثر هنری خوب ارائه داد، برای ما بشود حجت و کلام او بشود وحی منزل. در حالی که شاید اگر همان حرفها را زبان دیگری مطرح کند، ما اینگونه تحتتاثیر قرار نمیگیریم. هیچ ایرادی نیست که در هنر به شخص خاصی علاقهمند باشیم و ستایشش کنیم، اما خوب است که در این ستایش تحتتاثیر دیگرانی نباشیم که تعدادشان زیاد است.
اسفند ۹۰، فرزاد فرزین آلبوم شلیک را منتشر کرد با دو ترانه از روزبه بمانی. کسی که نامش یادآور ترانههای خوب بسیاری است اما ترانههای امروزش، دقیقاً روزهایی که نامش ورد زبانهاست، هیچ نشانی از ترانههای خوش او ندارد. کافی است چند بار به ترانههای بچه و عذاب گوش کنید.
عذابی که ترانهی عذاب میدهد از نامش پیداست. وقتی هم به دنبال شاعرانگی و ترانگی در ترانهی بچه میگردم، کمتر ترانه پیدا میکنم. «تو به من احتیاج داری و من خستهم از تو، بفهم، درکم کن / فکر نکن دست و پاتُ میبندم، تو خودت مرد باش، ترکم کن» مگر وقتی دلمان نمیخواهد کسی پیشمان بماند دست و پایش را میبندیم؟ شما را نمیدانم اما من دست و پای کسی را میبندم که دلم بخواهد پیش خودم نگهش دارم نه کسی که دلم میخواهد ترکم کند. این فقط یک مثال بود چون نقد در حوصلهی این یادداشت نیست.
ترانه اگر حرف تازهای هم نمیزند باید حس تازهای منتقل کند و لحظهای ناب بیافریند. نباید واژهها در نقض یکدیگر چیده شوند. همیشه عامهپسند بودن، دلیل خوب بودن نیست. پیش آمده که خیلیها زود به خاطر نشستهاند، زودتر از خاطرهها رفتهاند. امیدوارم روزبه بمانی عزیز، که تواناییاش را در خلق لحظههای خوب پیشتر نشان داده است، در این تشویقبازار گم نشود و ترانههایی بنویسد که مثل گذشته ترانه باشند.
چاپشده در روزنامهی فنآوران اطلاعات شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۱
لینک کوتاه: https://foadsadeghian.ir/6bmc