روزگارم خوش نیست…
اهلِ ایرانم،
روزگارم خوش نیست،
تکه جایی دارم
خرده حرفی
سرِ سوزن حقی.
عالمی دارم بدتر از سنگِ سیاه،
دشمنانی سختتر از آهن و سرب.
و خدایی که کمی گم شده است
پشتِ آن تاریکی،
پای یک قلبِ یخی.
روی آوارِ ستم،
روی قانونشکنی.
من مسلمان بودم،
قبلهام شعرِ سپید.
جانمازم خورشید،
مُهرِ من باران بود.
ولی افسوس مسلمان بودند،
چکه کردند به تطهیرِ زمین.
قبلهشان خونِ خدا،
حرفشان آیتِ زور.
و شکستند دلِ نازکِ شببوها را.
اهلِ ایرانم،
پیشهام آدمیت.
گاهگاهی مینویسم از درد،
میسپارم به شما.
تا به رنجی که از آن میجوشد،
دلِ تنهاییِ من،
ما بشود.
آرزویم کم نیست،
حوضِ من بیماهیست،
نگذارید که بیآب شود.
./ ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
به سهراب که سراسر صلح بود و آسمان.
لینک کوتاه: https://foadsadeghian.ir/tKsq