روزی حقیقت آشکار خواهد شد

انسان تنها دشمن واقعی ماست. انسان را از صفحه حذف کن تا ریشهی گرسنگی و بیکاری برای همیشه خشک شود.
فیلم آقای جونز با تصویری مشهور آغاز میشود، تصویری از گلهی خوکها که درهم میلولند. و بعد صدای کلیدهای ماشینتحریر شنیده میشود که زیر انگشتان جُرج اورول آغازگر روایت قلعهی حیوانات (مزرعهی حیوانات) میشوند.
«خواستم داستانی را بگویم که همه آن را بهراحتی بفهمند، حتی بچهها. حقیقت خیلی عجیبتر از آن چیزی بود که به شکل دیگری گفته شود…»
آقای جونز از مزرعهی مانر شب در مرغدانی را قفل کرده بود…
اما در فیلم، آقای جونز نمادی از نیکلای دوم آخرین تزار روسیه نیست. آگنیشکا هولاند، کارگردان لهستانی، در این فیلم داستان گرت جونز را روایت میکند. او در ابتدای فیلم بهعنوان مشاور وزیر امور خارجهی بریتانیا از گفتوگوی اخیرش با هیتلر و گوبلز میگوید و اتفاقی ناگوار را در آینده پیشبینی میکند اما سیاستمدارهای بریتانیایی حرفهایش را جدی نمیگیرند. این اتفاق ناگوار، جنگ جهانی دوم است. آنچه در ادامهی فیلم به تصویر کشیده میشود همه و همه در ستایش حقیقت و روزنامهنگاری متعهد است.
این روزها در یکقدمی ما اتفاقات هولناکی میافتد که هر کدام از ما شاید تنها یک نفس با نابودی فاصله داشته باشیم ولی با اینهمه رسانه و دوربین و خبرنگار، دستی به یاری بیپناهان دراز نمیشود.
گرت جونز برای بررسی شیوههای ادارهی شوروی توسط استالین و ترتیب دادن یک گفتوگو با این رهبر بهظاهر توانمند خلق راهی مسکو میشود. از همان ابتدای راه متوجه تفاوت روشهای کشف حقیقت در بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی میشود. او از دوست خبرنگارش پل کلب کمک و راهنمایی میخواهد و او دفتر نیویورکتایمز و والتر دورانتی را پیشنهاد میکند، اما قبل از ورود جونز به مسکو، پل کلب بهشکل مشکوکی کشته میشود. کشف حقیقت در مرکز اختناق و سانسور و سرکوب، یعنی مرگ. فکر میکنم حالا دیگر والتر دورانتی را بشناسید. با اینهمه نمونهی تکثیرشده از والتر دورانتی که اتفاقاً همچنان سرنخ عروسکشان در نیویورکتایمز است، دیگر مشخص است چه کسانی بازوی شر را گرفتهاند تا زمین نخورد. دورانتی، رئیس دفتر نیویورکتایمز در مسکو که برندهی جایزه پولیتزر هم شده است، اجازه نمیدهد حقیقت وحشتناک از پایتخت شوروی به جهان مخابره شود. گرت جونز میخواهد بداند پشت این انقلاب پیروزمند که در دورهی رکود اقتصادی بزرگ جهان، به نظر میرسد بدون مشکل سرزمینی پهناور را مدیریت میکند چه رازی نهفته است. هیچکس پشت دیوارهایی که گوش دارند و در مقابل چشمهای برادر بزرگ به او کمکی نمیکند تا اینکه آیدا بروکس از اوکراین میگوید، جایی که جنایتی بزرگ زیر برفها پنهان شده است. رازی که پل هم به دنبال کشف آن بود.
تصاویر حالا سیاه میشوند و ما باید برای تماشای خبری دفنشده در خون آماده شویم، خبر قحطی بزرگ اوکراین یا هولودومور!
آنچه هولاند در فیلم آقای جونز به تصویر میکشد، چیزی فراتر از سینما است. تصاویری از واقعیتی ناگفته که انسانیت و تعهد از محو شدن آن جلوگیری کرده است. گرت جونز برای اینکه حقیقت آشکار شود جان خود را به خطر میاندازد تا روایتگر داستان مردمی باشد که قربانی جنایت شدهاند. او در این راه فقط با یک حکومت سرکوبگر روبهرو نبود، حکومتی که نمیخواست شکوه و عظمتش در چشم جهانیان شکستخورده نشان داده شود، بلکه با مزدورانی چون دورانتی روبهرو بود که پشت اعتبار و جوایز خودشان سنگر گرفته بودند تا روی خون ماله بکشند.
گرت جونز معتقد بود: «روزنامهنگاری شریفترین حرفه است، شما درپی حقیقت میروید هر کجا که باشد…» و شاید داستان حقیقتیابی این روزنامهنگار ولزی سبب شد تا اریک آرتور بلر یا همان جُرج اورول، قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ را بنویسد، حضور او در فیلم این را به ما میگوید.
آقای جونز یک روز قبل از تولد سیسالگیاش، توسط مزدوران شوروی در مغولستان به قتل رسید و دورانتی در سن ۷۳ سالگی در فلوریدا مرد، بدون اینکه جایزهی پولیتزر از او پس گرفته شود.