امان از شهر بی‌شاعر

به نظرم یغما گلرویی حرف درستی می‌زند. لابد در این چند وقت اخیر پی‌گیر نامه‌هایش به مهدی موسوی بوده‌اید. اگر خبر ندارید کافی است سری به وبلاگ یغما (+) بزنید تا متوجه ماجرا شوید. همه‌ی حرف ترانه‌سرای نامی کشورمان را اگر بتوان خلاصه کرد حکایتش می‌شود این: مهدی موسوی که اتفاقاً شاعر خوبی است تمام شاعرانگی‌اش در شعرهایش جا گذاشته و «غزل پست‌مدرن» را به فرزندی قبول کرده است و بدش نمی‌آید مراد مریدانی باشد که تکلیفشان با غزل و پست‌مدرن مشخص نیست.
شاعرانی از آن دسته که گمان می‌کنند اگر به جای گاو در شعر بنویسند تراکتور، شعر نو گفته‌اند و در عالم ادبیات انقلاب کرده‌اند. در حالی که تفکرات پشت دنیای شعر و ترانه و موسیقی‌شان یادآور همه‌چیز هست جز شاعرانگی. تا تعداد طرفدارانشان از دو نفر به دویست نفر می‌رسد هم ادعای استاد بودن می‌کنند. شاید این ادعا را فریاد نزنند اما چشم‌ها و ضمیر کلمات همه‌چیز را بیان می‌کنند. کاش لااقل به چیزی که هستند و ادعایش را دارند وفادار می‌ماندند. اما دریغ، دریغ که در این شهر همه شاعرند اما سال‌هاست که شعری نوشته نمی‌شود، گیرم که یکی دو ماه آهنگی سر زبان‌ها بیافتد و شاعری پرادعا کلمات آن را رج زده باشد. مگر اهمیتی دارد وقتی که از اندیشه در هزارتوی واژه‌های گیج و ویج چیزی نمانده است؟ تا وقتی خودمان را گول می‌زنیم نمی‌توانیم از این بیراهه انتظار رسیدن به سر منزل مقصود داشته باشیم.
چاپ‌شده در روزنامه‌ی فن‌آوران اطلاعات، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
لینک کوتاه: https://foadsadeghian.ir/qpqz

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *