بی‌نظیر

هوای بی‌نظیری داره چشمات
به‌جای دودِ ماشین، دودِ سیگار
به‌جای ابرِ بارونِ اسیدی
پر از اشکِ منِ در تو گرفتار

دو تا فنجونِ قهوه‌ی معلق
تو کافه‌ای که روشن‌تره از روز
سرانگشتِ خدا مونده رو گونه‌ت
می‌چسبه خوردن یه چای لب‌سوز

تو این عطرِ نفس‌گیرِ کشنده
که انگاری پاریسُ دوره کرده
به خودمرگی دچارم از شبِ من
بگو نسیمِ گیسوت برنگرده

به تن می‌کنم این فردای خوبُ
چه رؤیاآوره قرصِ نگاهت
به شعله می‌سپرم قلبمُ این‌بار
توی دریای اون لب‌خندِ ماهت

[۳ دی‌ماه ۱۳۹۱]

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *